رضاخان میخواست زمین بیمارستان مفرح را هم بخوردباغ بیمارستان مفرح را که در جنوب تهران است، حاج ابوالقاسم مفرح وقف کرده است. رضاخان هر باغ فوقالعادهای که در هر کجای شهر بود، صاحبش را میخواست و میگفت این مال کیست و همه ناچار میشدند بگویند: پیشکش!وقتی رضاخان برای بیمارستان مفرح با حاج ابوالقاسم مفرح مواجه شد […]
رضاخان میخواست
زمین بیمارستان مفرح را هم بخورد
باغ بیمارستان مفرح را که در جنوب تهران است، حاج ابوالقاسم مفرح وقف کرده است. رضاخان هر باغ فوقالعادهای که در هر کجای شهر بود، صاحبش را میخواست و میگفت این مال کیست و همه ناچار میشدند بگویند: پیشکش!
وقتی رضاخان برای بیمارستان مفرح با حاج ابوالقاسم مفرح مواجه شد از او پرسید این باغ مال کیست؟ گفت: برای یک مشت کور و کچل است که دارند اینجا کار میکنند و زحمت میکشند. خودشان در میآورند و خودشان میخورند، مال خود اینها است. رضاخان گفت میگویم باغ مال کیست؟! او باز گفت مربوط به همینها است و رضاخان با عصبانیت رفت. همان روز عصر رفت و این باغ را وقف کرد و از حیز انتفاعی که آنها میخواستند داشته باشدانداخت و سرانجام در آنجا بیمارستان خوبی در جنوبیترین نقطه تهران آن روز سامان گرفت.
مهندس مفرح، مدیرعامل بانک صادرات به من گفت: این کاری که تو میگویی برای ما بسیار خطرناک است. رؤسای شعب ما حاضر نیستند که چنین کاری را بپذیرند. گفتم: چرا، من یکی از آنها را میگویم تا شما بدانید. گفت چه کسی؟ گفتم: مصطفی بلورچی. گفت: او را هم بیچاره کردی. گفتم: نه، من رفتم صحبت کردم و او گفت که من افتخار میکنم که روز تاسوعا و عاشورا خودم بیایم بایستم و از مردم پذیرایی کنم. مفرح گفت من اصلا نمیتوانم در هیئتمدیره مطرح کنم، پس شما بروید کتبا به من نامه خصوصی بنویسید تا من خصوصی اجازه بدهم که این حساب سراسری بشود و یک کار مزدی حداقلی بگیرند و تاسوعا و عاشورا باز باشد. در ضمن مراحل بعدی هم به ما ربطی ندارد.
صف کمک به بازسازی فیضیه درمقابل بانک صادرات
در خیابان انقلاب فعلی نبش شرقی خیابان لالهزار نو یک ساختمانی است که محل ساختمان بانک صادرات لالهزار نو در آن دوره بود. در روز تاسوعا و عاشورا صفی طولانی از مردم ایستاده بودند که پول بدهند. یک تومان، دو تومان، پنج تومان، ده تومن و… خود این پیرمرد (حاج مصطفی بلورچی) همان طور که گفته بود، مردم را در صف منظم میکرد و هرکه سواد نداشت برایش مینوشت.
ما در تهران بیشتر از سه شعبه(لالهزار، بازار و دروازه دولاب) را نتوانستیم بگیریم و در قم فقط شعبه اصلی بانک صادرات به این امر اشتغال پیدا کرد. همان شبی که حضرت امام(ره) اجازه این افتتاح حساب را دادند من به بانک صادرات قم رفتم. رئیسشعبه گفت: ما افتخار میکنیم و اگر اجازه بدهند همین الان دفتر را برای افتتاح حساب به خدمتشان میبریم و با دفاتر و وسایل به محضر امام رفتیم. او شجاعت زیادی به خرج داده بود که مهندس مفرح میگفت بیچارهاش کردی.
جای دیگری را اجازه ندادند، ولی این حرکت هم در تهران و هم قم اثر خوبی داشت. حساب شماره ۱۰ بانک صادرات به نام حضرت امام(ره) بود و البته بعضیها توصیه کردند که نام آقای شریعتمداری هم در کنار امام باشد. ایشان فرمودند: من مخالفتی ندارم، اگر مصلحت هست این کار را بکنید. البته من به دنبال آن نرفتم. برادران دیگری رفتند که برای بعد از عاشورا نام را دوتایی کنند، ولی بعد از عاشورا دیگر فرصتی برای این کار نماند.
قیام ۱۵خرداد درتهران
صبح ۱۵ خرداد۱۳۴۲ که برابر با دوازدهم محرم بود به مناسبت روز سوم شهادت امام حسین(ع) مجلس عزاداری هیئت انصارالحسین در منزل شخصی به نام حاجآقا رضا فرشچی در بازار تهران برقرار بود. آن سال آیتالله وحید خراسانی در آنجا منبر میرفتند. ما منتظر تشریف آوردن ایشان بودیم ولی نیامدند. به دنبال آن منتظر حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ علی اصغر مروارید بودیم که بعد از آیتالله وحید تشریف بیاورند و خبری نشد.
جلسه با صلوات و شعار داشت ادامه پیدا میکرد که حاج ابوالفضل توکلی بینا همراه یک راننده قمی وارد مجلس شدند. آقای توکلی به آن راننده اشاره کردند و گفتند که ایشان از قم خبری دارند. این راننده در وسط جمعیت ایستاد و با لحنی نگران گفت: «دیشب آقایمان را از قم بردند. دیشب آقایمان را دزدیدند».
این را گفت و به شدتگریه کرد و وسط مجلس افتاد. چند لحظهای جلسه با احساسات گذشت. برادران شهید ما در موتلفه اسلامی که در آنجا حضور داشتند تصمیم گرفتند که جلسه را جمع کنند. همان جا تصمیم گرفتند که هیئتها همه سیاهپوش به مرکز شهر بیایند و همه یک شعار داشته باشند: «یا مرگ یا خمینی».
حدود ۳۰۰ نفر در این جلسه بودیم، تعدادی دوچرخهسوار، تعدادی موتورسوار و چند نفر هم شاید ماشین داشتند. قرار شد به سرعت در قسمتهای مختلف شهر و حومه پخش بشویم و مردم را خبردار کنیم. البته بعد متوجه شدیم که برادرانی از شهر ری هم وقتی مطلع شدهاند، همین کار را کردهاند. در شمیران و کن هم اطلاعاتی پیدا کرده بودند و از آنجاها هم حرکت کرده بودند.
حوالی ساعت شاید هفت صبح هم دژخیمی از رادیو اعلام کرده بود که «خمینی از قم به تهران آورده شده و به زودی به سزای خیانتش خواهد رسید» که خود همین جمله هم اسباب این شد که هرکس هم در هیئتها و جلسات نبوده و در منزل رادیو را روشن کرده مطلع بشود و حرکت کند. شاید عمد داشتند برای اینکه معتقدین را به خیابان بکشانند و در خیابان با یک یورش وحشیانه ریشه نهضت را بخشکانند.
ما که از آنجا بیرون آمدیم آقای حاج سید رضا نیری، (سرپرست کمیته امداد اما خمینی(ره) به مدت بیستوهفت سال،) به ورامین و امامزاده جعفر رفت، بعضی از برادران به طرف کن و برخی هم به طرف حومه جنوب غربی تهران رفتند و تعدادی هم به هیئتها پیغام فرستادند که بدون صورت منظم و معمول دستههای عزاداری و بدون علم و کتل حرکت بکنند و به وسط شهر بیایند. به فاصله یک ساعت، مرکز شهر از جمعیت آکنده شد. مردم میگریستند، به سر و صورت میزدند و فریاد میزدند «یا مرگ یا خمینی».