ما داشتیم حضرت امام رو از دور زیارت می‌کردیم که ایشان با اشاره فرمودند به جلو بیایید. ما چند نفری از هیئت‌های موتلفه اسلامی و هیئات دینی آن روز با هم بودیم که به خدمتشان رفتیم. حضرت امام فرمودند: «به من رسیده است که دستگاه جبار هزار نفر یا بیشتر مامور را در پوشش کارکنان […]

ما داشتیم حضرت امام رو از دور زیارت می‌کردیم که ایشان با اشاره فرمودند به جلو بیایید. ما چند نفری از هیئت‌های موتلفه اسلامی و هیئات دینی آن روز با هم بودیم که به خدمتشان رفتیم. حضرت امام فرمودند: «به من رسیده است که دستگاه جبار هزار نفر یا بیشتر مامور را در پوشش کارکنان شرکت واحد به قم فرستاده است. اینها امروز می‌خواهند در قم کاری بکنند. مواظب اوضاع باشید. همین‌جا هم می‌خواستند شروع کنند. آقای مروارید توانستند مجلس را کنترل کنند، اما بدانید اینها امروز می‌خواهند در قم کاری بکنند. مراقب باشید». سپس فرمودند: «منزل مراجع دیگر هم مجالس و برنامه‌هایی هست. آنجاها هم شرکت کنید و همه جا مواظب باشید». ساعت سه بعد از ظهر هم به خدمت‌شان رسیدیم. خودشان پای منبر نشستند و دانشجویی اشعاری را به مناسبت روز شهادت امام صادق(ع) می‌خواند (قبل از او یک مداح خوانده بود). من و دو سه تا دیگر از برادران وارد که شدیم امام اشاره فرمودند که اینجا بیایید. صحبت این دانشجو که تمام شد امام آهسته فرمودند: «نقشه‌ها در مدرسه فیضیه است. آنجا آقای گلپایگانی برنامه گذاشته‌اند. آنها نقشه‌ها را می‌خواهند آنجا پیاده کنند. شما از اینجا یکسر به آنجا بروید. با برادرانتان در هر کجا هستند جمع شوید و در آنجا باشید. آنها قصد دارند که به طلاب، علما و مدرسه حمله کنند. شما سعی کنید که جمعیت را به بیرون بکشید و نگذارید که جمعیت در مدرسه آسیب ببیند. جمعیت را به خیابان حرکت دهید که اینها هر شیطنتی دارند در منظر و مرآی همه زوار بکنند».
حمله چماق‌دارها به عزاداران امام صادق(ع)
از همین جا به تعدادی از برادران که در منزل آیات بودند اطلاع داده شد و آمدند. قبل از ما شهید عراقی با تعدادی از برادران همراهش وارد مدرسه فیضیه شده بودند. ما تا آنجا ارتباط نزدیک با هم نداشتیم. ایشان و همراهانشان از قبل در آنجا بودند. شهید عراقی احساسی که راجع به مسائل خطرناک داشت واقعا کم‌نظیر بود. چون هم تجربه گذشته را داشت و هم روحیه بسیار صاف و صیقلی. ایشان وقتی رسیده بود در مدرسه فیضیه احساس کرد که ناشناس‌هایی در لابلای مردم هستند. خودش رفت و برادران همراهش را پای میکروفون برد و آنجا نشستند تا آنها نتوانند کاری انجام بدهند. خیال می‌کرد که اینها می‌خواهند پای میکروفون شلوغ کنند. وقتی که ما به مدرسه فیضیه رسیدیم تا کنار حوض مدرسه، جمعیت بود و همین‌طور هم جمعیت وارد می‌شد. آقای انصاری ‌قمی بالای منبر بود و راجع به نقش روحانیت صحبت می‌کرد. یک مرتبه صدای شعار درخواست «صلوات برای رضاشاه کبیر» آمد. در حوزه‌های دینی و مجالس چنین چیزی بی‌سابقه بود. تعدادی از خودشان صلوات فرستادند. ما احساس کردیم اینها گروهی هستند. صلوات دوم را برای محمدرضای خائن خواست و جمعیت زیادتری صلوات فرستادند. ما متوجه شدیم اینها در چند قسمت نشسته‌اند. آقای انصاری کمی شتابزده برخورد کرد. یعنی پیش‌بینی نشده بود و اساسا منبرهای ایشان هم منبرهای سیاسی نبود. تا آنجایی که من با ایشان آشنا بودم در متن کارهای سیاسی قرار نمی‌گرفت وروال سنتی خودش را داشت. دستپاچه شد و با همان لهجه قمی گفت: «صلوات نمی‌خواهد. هر وقت صلوات خواست من خودم می‌گویم». صلوات دیگری را برای ولیعهد خواستند و تعداد کمتری صلوات فرستادند. ایشان گفتند: «گفتم که صلوات نمی‌خواهد. چرا صلوات می‌فرستید؟ اگر نمی‌خواهید روضه می‌خوانم» و شروع کرد به روضه خواندن و وسط روضه هم صلوات فرستادند. گفت: «نمی‌خواهید دعا می‌خوانم». می‌خواست دعا کند که اینها در چند قسمت حرکت کردند و از زیر لباس‌هایشان چوب‌های متحدالشکلی را بیرون آوردند و شروع کردند به زدن هرکسی که عمامه یا عبا داشت و هرکسی را که مذهبی می‌یافتند می‌زدند.
شهید عراقی با فاصله کمی وقتی اوضاع را خطرناک می‌بیند به سمت آیت‌الله گلپایگانی رفته و این آقایان را تحت‌الحفظ به حجره‌ای می‌برد و جلو در حجره می‌ایستدکه اینها نتوانند به مراجع و بزرگان لطمه‌ای وارد کنند. اما طلاب هم بلافاصله حرکت کردند درخت‌های انار مدرسه فیضیه را شکستند و با فریاد «یا حسین» به جان اینها افتادند. چند لحظه‌ای ماها گیج شده بودیم که چه کار کنیم. تعدادی که از دهات حومه تهران آمده بودند، می‌خواستند اینها را بزنند ولی برادران گفتند ما همان کار را که آقا فرمودند می‌کنیم. روی پله برویم و مردم را به بیرون هدایت کنیم تا محیط خلوت شود. طلاب هم از طبقه دوم و سوم تعدادی «آجر نظامی» را که آجرهای بسیار بزرگی برای فرش کردن زمین بود، کندند و بعضی‌هایشان دوتایی می‌گرفتند و وسط جمعیت اینها که در درون مدرسه مردم را می‌زدند پرت می‌کردند. جراحات مهاجمین از جراحات طلاب بیشتر شد. طلاب لطماتی خوردند اما لطمات اینها بسیار زیادتر بود، چون مردم هم یک تعدادی ازمهاجمین را زدند. تا آنجا که می‌توانستیم جمعیت را به بیرون بردیم.
 فراموش کردم که بگویم وقتی ما می‌خواستیم وارد مدرسه فیضیه بشویم در دو طرف دو صف بسته بودند و ما از وسط این کوچه می‌بایست بیاییم. اینها لباس‌های متحدی داشتند. بعضی از برادران هم بوی مشروبات الکلی از اینها استشمام کرده بودند. وقتی برگشتیم اینها با همان چوب‌ها ایستاده بودند و هرکس از لابلای جمعیت بیرون می‌آمد و محاسن، عبا و عمامه داشت می‌زدند. در وسط میدانی که جلوی مدرسه فیضیه و جلوی صحن و باغ مزار بزرگانمان بود، مردم یک جا به اینها هجوم بردند ولی نیروی نظامی اول با گاز اشک‌آور و بعد با شلیک‌های هوایی و زمینی وارد صحنه شد.