به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نسیم قم به نقل از خبرگزاری فارس از قم، سالهاست که همزمان با شب ولادت حضرت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی (ع)، جمعی از شاعران کشور و از جمله شاعران قم به دیدار رهبر ادیب انقلاب اسلامی مُشرّف میشدند تا ضمن بازخوانی اشعار برگزیده، شنوای پندها و توصیههای حکیمانه معظم له باشند.
اگرچه این مراسم معنوی در سال جاری برگزار نشد و به جای آن تعداد محدودی از شاعران در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، یاد آن محفل ادبی را با شعرخوانی زنده نگاه داشتند، در عین حال مرور اشعار برگزیده شاعران قمی در دیدارهای اخیر میتواند تداعی کننده آن حال و هوای معنوی و ادبی باشد.
یکی از این اشعار سروده محمدجواد الهی پور است که حضرت آقا پس از استماعش، از تعبیر «شیرین و پُر مغز»، «خوش لفظ و معنا» و همچنین «نو» برای آن استفاده فرمودند:
بحثِ استادمان بصیرت بود
در کلاسی صمیمی و آرام
بغضهایش همیشه حُسن شروع
اشکهایش همیشه حُسن ختام
هفته پیش آمد اما دیر
سینه ای صاف کرد و گفت سلام
بحث امروز زودباوری ست
که زده ضربه بر تنِ اسلام
حیدری ایستاد اجازه گرفت و گفت
لطفا مثال هم بزنید
مثلا ماجرای جنگ اُحد
فکر کردند جنگ گشته تمام
دشمن از سوی دیگر آمد و خُب
خودتان قصه را که میدانید
عده ای جا زدند و برگشتند
مُرتضی ماند و زخمهای مُدام
جنگ صفین، یک مثال عَیان
مَکرِ بر نیزه کردن قرآن
یک قدم مانده بود تا پایان
که به مالک رسید این پیغام
بِرِسان خویش را، علی تنهاست
دستِ فتنه به کار افتاده
باز لشکر، سوار جهل شده
شورش افتاده در پیاده نظام
حَکَمیّت مثال بعدی ماست
قِصّه غفلتِ ابوموسی
نَقل انگشترش که معروف است
مرد منفور در خواص و عوام
آه سردی کشید و گفت هنوز
عده ای در صف نبرد دمشق
مست جان بازی اند و یک عده
مست مال و منال و نام و مقام
خواست از جام زهر دم بزند
سُرفه شیمیایی اش گُل کرد
مصرع بعد سرفه بود فقط
مصرع بعد سرفه بود پیام
شهریاری بلند شد، پرسید
جای این زودباوری آیا
می شود گفت جهل و خوش بینی؟
یا خیانت به خط فکر امام؟
خنده ای تلخ بر لب استاد
مهر تأیید زد به پرسش او
گفت امروز هم که زوزه زنگ
درسمان را گذاشت بی فرجام.
در این بین، بانوان شاعره قم هم از خواندن شعر در محضر رهبر معظم انقلاب بی بهره نبوده اند که از آن جمله میتوان به این شعر اعظم سعادتمند در حال و هوای دوران کودکی توجه داد:
ای دهانت لانه گنجشکهای شاد پُرچانه
کودک من ای تمام حرفهایت فیلسوفانه
صد گِره وا میشود از بغضها و اخمهای من
می زنم هر بار بر موهای تا سر شانه ات شانه
تازگیها اولین دندان پیشین تو افتاده ست
رفته یعنی از زمان مستی ما هفت پیمانه
با تو بازی میکنم دیوانه بازی میشوم هر وقت
از نبایدها و بایدهای عقل خویش دیوانه
تا شبیه کودکیهایم بفهمی حرف گُلها را
بسته ام روبان موهای تو را هم مثل پروانه.
و اما یکی از اشعار دیدارهای اخیر شاعران با مقام معظم رهبری را محمدحسین مهدویان با شعری درباره ضرورت توجه به اقتصاد مقاومتی و تولید داخلی خوانده که با توجه به نامگذاری سال جاری به سال «جهش تولید»، همچنان گرم و تازه است:
این طرف استکان یونانی
آن طرف قاشق لهستانی
گاز و یخچال بهترینش چیست؟
آلمانی و انگلستانی
بُرده از رو تمام قزوین را
سنگ پاهای ازبکستانی
معنوی کرده حالت ما را
مُهر و تسبیح ارمنستانی
در خود چین هم احتمالاً نیست
جنس چینی به این فراوانی
هرچه دستت رسید وارد کن
شده از کشور موریتانی
فکر چیزی نباش غیر از سود
سود دارد کلاه سودانی
در همین حال و روز وانفسا
می نویسم چنان که میدانی
می رود رو به سمت ویرانی
روزگار جوان ایرانی
هر که تولید میشود هنرش
آنچنان میزنند توی سرش
که بریزد تمام کُرک و پرش
و در آید ز شِش جهت پدرش
چوب قاچاق از قضا و قفا
می خورد چون چماق بر کمرش
بعد هم هرچه دست و پا بزند
در نیاید حقوق کارگرش
می زند توی کار دلّالی
تا که محسوس تر شود اثرش
بعد سی سال، شخص صنعتگر
دُم ندارد هنوز کُرّه خرش
جنس تولید داخلی اوخ است
هموطن جان، نگرد دور و برش
دولت وقت هم که فی الجمله
ریشه اش را زده است با تبرش
می رود رو به سمت ویرانی
روزگار جوان ایرانی
این جوان زور قابلی بزند
یا به دریا اگر دلی بزند
یا برای گرفتن یک وام
رو به هر کور و کاملی بزند
میتواند نهایتاً در شهر
یک دکان فلافلی بزند
یا اگر بیشتر هنر بکند
یک فلان شاپِ فسقلی بزند
یا که دائم پی مسافرها
برود دور باطلی بزند
البته راه بهترش این است
که به موهای خود ژلی بزند
و سپس بین دود یک قلیان
دل خود را به غافلی بزند
وای اگر جنس خارجی روی
دست تولید داخلی بزند
می رود رو به سمت ویرانی
روزگار جوان ایرانی.
سید حمیدرضا برقعی هم از شاعران جوان و خوش لفظی است که چندین نوبت در محضر حضرت آقا شعر خوانده و این ابیات با ذکر نام و یاد شهدایی مانند عباس دوران و عباس بابایی، یکی از آن نمونههاست و حُسن ختام این نوشتار خواهد بود:
دوباره پُر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت، چقدر امشب پریشانم
کنارت چای مینوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم، خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگلهای گیلانم
رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ساده
دوبیتیهای باباطاهرم، عریان عریانم
شبی میخواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله چنگیزخان آمد، نمی دانم
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام میسوخت، گفتم آه، دیوانم
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید، از بالای میز افتاد لیوانم
من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم
فراوان داغ دیدنها، به مسلخ سر بریدنها
حجاب از سر کشیدنها، از این غمها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغدارِ کشته حمّام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پُر از عباسِ بابایی، پر از عباسِ دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران، من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاکِ پایِ سلطانِ خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم
که من یک شاعر درباری ام؛ مدّاح سلطانم