فلسفه را میتوان کوششی نظاممند برای بهرهبرداری حداکثری از قوای عقلانی انسان و تعمیق و تعمیم عقلانیت در تمامی سطوح و ابعاد حیات بشری دانست که به مثابۀ پیش شرطی بنیادین برای تحقق زیستِ متمدنانه انسانی عمل میکند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نسیم قم، محمد فنایی اشکوری، فیلسوف و محقق حوزه فلسفه، دین، فلسفه دین، عرفان و علوم دینی در یادداشتی به موضوع “تأمّلاتی در چیستی و چرایی فلسفه؛ واکاوی ماهیت و ضرورتها” پرداخته که در زیر آمده است.
مقدمه: جایگاه فلسفه در منظومۀ معرفت بشری
نقطۀ آغاز همۀ معارف انسان شناخت های حضوری و ادراکات حسی است، اما معرفت انسانی، در فرآیند تکاپوی خو یش برای فهم واقعیت برپایه آگاهی های حضوری و ادراکات حسی، از چهار سرچشمۀ اصلی سیراب می شود: عقل محض، تجربه، وحی، و شهود. نقطۀ این چهار جریان معرفتی، چهار کلان حوزۀ شناختی را شکل می دهند : فلسفه، علم (اعم از علوم ریاضی، طبیعی، انسانی، و تاریخی)، دین، و عرفان.
فلسفه، به مثابۀ دانشی مبتنی بر استفاده از تفکر عقلیِ نظاممند و روشمند، میکوشد به پرسشهای بنیادینِ وجود آدمی در حیطه های گوناگونی چون هستی شناسی، معرفت شناسی، ارزش شناسی و معنای زندگی پاسخ گوید. در گستردهترین تعریف، فلسفه قلمرویی است که شاخههای متعددی چون منطق، معرفت شناسی، متافیزیک، انسان شناسی فلسفی، فلسفۀ اخلاق، و فلسفۀ سیاست را در بر میگیرد.
تفکر فلسفی، به مثابۀ هنر به کارگیری مهارت های فکری، در پی کشف واقعیت در کلیترین سطح آن است. این مهارت ها شامل تحلیل مفاهیم، تعریف پردازی، تقسیم منطقی، استدلال، نقد و بررسی گزاره ها، استخراج پیش فرضها، کشف لوازم نظریات، مقایسۀ آراء، و ساخت نظام های فکری منسجم می شود.
چرایی فلسفه: ضرورت ها و کارکردهای اصلی
۱. پاسخگویی به پرسشهای بنیادین
فلسفه با تکیه بر روش عقلی، پرسشهای اساسیِ بشر را دربارهٔ چیستی، چرایی و علل پدیده ها پی میگیرد. پرسش هایی از این دست: آیا جهان علتی نخستین دارد؟ آیا نفس انسان جوهری مجرد است؟ آیا دستیابی به شناخت یقینی ممکن است؟ معیار تمایز خیر و شر چیست؟ و معنای غایی زندگی کدام است؟
۲. کاوش در مبادی علوم و معارف
هرگونه معرفت تجربی، دینی، یا عرفانی، مبتنی بر پیش فرض هایی است که فلسفه عهده دار تبیین و اثبات آنهاست. برای نمونه، اعتبار معرفت دینی، وابسته به اثبات عقلیِ وجود خداوند، ضرورت نبوت، و حقانیت شریعت است. همچنین، فلسفه با واکاوی مبادی هستی شناختی و معرفت شناختی علوم (مانند اصل عینیت واقعیت و علیت)، زیرساختهای نظری آنها را روشن میکند.
۳. زیستن آگاهانه و معنابخش
فلسفه با آشکارسازی ساختا ر هستی، غایت حیات، و مبانی ارزش ها، به انسان یاری می رساند تا زندگی خویش را بر پایۀ فهمی عمیق از حقیقت سامان دهد. این آگاهی، نه تنها شناختهای لازم از هستی را به ما می دهد، بلکه مبنایی برای انتخاب های اخلاقی و جهت گیری های عملی فراهم میکند.
۴. مواجهه با چالش های تمدن معاصر
دستاوردهای شگرف علوم و فناوری، مسائل پیچیده ای را پیش روی بشر نهاده که فهم و حل آنها بدون بهره گیری از تفکر فلسفی ناممکن است. مسائلی چون تعامل انسان با طبیعت در بحران زیست محیطی، پیامدهای اخلاقی هوش مصنوعی و مهندسی ژنتیک، بازتعریف مفاهیمی چون عدالت، آزادی، و حقوق بشر، و نیز نسبتِ صلح و جنگ در عصر جهانی سازی، همگی نیازمند تأمل فلسفی اند. بدین سان، فلسفه نه صرفاً مشغولیتی انتزاعی، که ابزاری ضروری برای مواجهۀ عقلانی با مسائل بنیادین فردی و جمعی است. این دانش، در همکاری با دیگر حوزه های معرفتی، نقشی محوری در پیشرفت تمدن بشری و تحقق زیستنی انسانی ایفا میکند.
۱. نقد عالمان دینی : مخالفت این گروه با فلسفه عموماً بر سه پیشفرض استوار است : نخست، تقلیل فلسفه به میراث یونان باستان؛ دوم، یکسان انگاری فلسفه با مابعدالطبیعه (متافیزیک)؛ سوم، تفسیر متافیزیک به مثابۀ مجموعه ای از آراء خاصِ فیلسوفانی که نظریاتشان ناسازگار با آموزه های دینی تلقی می شود (مانند نظریۀ قِدَم عالم ). این نگرش، با مغالطۀ تعمیم جزئی به کلی، همۀ فلسفه را به دلیل نقدپذیریِ برخی آراء خاص، یکسره طرد میکند، حال آنکه فلسفه نه محدود به جغرافیای یونان است، نه یونانی بودن فلسفه خللی به اعتبار آن وارد میکند، نه منحصر در متافیزیک، و نه متضمن پذیرش بیچون و چرای تمامی آراء فیلسوفان است و نه حتی لزوما برخی آراء فلسفی مورد حمله متکلمان مانند قدم عالم مردود است .
۲. نقد صوفیان : این گروه با انگارۀ انحصار راه شناخت در شهود عرفانی، عقلگرایی فلسفی را ناتوان از ادراک حقیقت می دانند. این دیدگاه، با نادیده گرفتنِ تکثر روشهای شناختی و تعامل سازندۀ عقل و شهود، به تقابلی غیرضروری دامن میزند.
۳. نقد دانشمندان پوزیتیویست: اینان با پیشفرض گرفتنِ انحصار شناخت در تجربه حسی، هرگونه معرفت عقلی را نامعتبر می شمارند. این رویکرد، با تنگ نظری نسبت به ماهیت چندبعدی شناخت، از درک سهم بی بدیل عقل در تکمیل معرفت تجربی باز می ماند.
۴ . نقد عمومی: برخی فلسفه را مشغله ای انتزاعی و بی پیوند با مسائل عینی زندگی می دانند . این نقد، هم ناتوان از تبیین ضرورت تأمل در مفاهیم انتزاعی (که زیرساخت اندیشۀ عملیاند) است و هم غافل از ارتباط وسیع فلسفه با مسائل کاربردیِ جوامع بشری.
حاصل سخن:
فلسفه را میتوان کوششی نظام مند برای بهره برداری حداکثری از قوای عقلانی انسان و تعمیق و تعمیم عقلانیت در تمامی سطوح و ابعاد حیات بشری دانست که به مثابۀ پیش شرطی بنیادین برای تحقق زیستِ متمدنانه انسانی عمل میکند.
افزون بر این، اعتبارسنجی و انسجام بخشی به سایر شاخههای معرفت بشری نیز مستلزم اتکا به اندیشهورزی عقلانی است که در گوهر خود، با فلسفه به مثابۀ فعالیتی روشمند برای کشف حقیقت، هم ارز است. ریشۀ اصلی مخالفت ها با فلسفه را باید در فقدان نظام معرفت شناختی منسجم، عدم تمایزگذاری میان قلمروه ای معارف، و شناخت ناکافی از روش ها و غایات فلسفه جستجو کرد. فلسفه، به مثابۀ دانشی نقّاد و خوداصلاحگر، همواره ظرفیت بازتعریف خویش در مواجهه با نیازهای نوشونده بشری را دارد.
منبع: خبرگزاری تسنیم استان قم/